خوابتو دیدم. وقتی که فکر میکردم دیگه رها شدم، از همه فکرهای منفی و گیرهایی که به خودم میدادم. من با ماشینی که ایران داشتم. تو هم با ماشینی که ایران داشتی. تو خواب دلم میخواست بدونی که من کار کردم، با پولم ماشین خریدم. من آدم حقیریم. آدم حقیری که از زندگیش راضی نیست. نمیخواد رقابت کنه، فقط میخواد آروم باشه. اما افتاده وسط کلی آدم موفق که دارن با هم رقابت میکنن. نمیتونه تکیه کنه. بدش میاد از اینکه پاییده بشه. از اینکه....
آه هلیا ... چیزی خوفناک تر از تکیهگاه نیست. ذلت، رایگانترین هدیه هر پناهیست که میتوان جست.
اسکناسهای کهنه را نوار چسبها حمایت میکنند، سربازان را سنگرها
هلیای من! ما را هیچ کس نخواهد پایید و هیچ کس مدد نخواهد کرد.
۲ نظر:
متاسفانه بدجایی هم رفتی از این نظر! من یه هفته اونجا بودم یا بهتره بگم یه شب عروسی مرجان بودم، رقابت رو بین همه میدیدم و دست و پا زدن برای بهتر شدن! نمیگم بده! ولی من نیستم آدمش :) منم دنبال آرامشم، و بعد دنبال سود رسوندن به آدمها بدون حس رقابتی.
خلاصه اگر دوست نداری، بپّا گیر نکنی تو جو غالب اونجا دخترجون :*
وای آزاده، اون شب فک کن من جت لگ. یه گیلاس شراب خوردم منگ شده بودم. نمی دونم شاید هم منگی جت لگ بود. این قدر حالم بد بود که با گوشی کاوه شروع کردم به سرج دانشگاه! اینقدر یهئ همه موفق!!!!
اما خب الان بهترم. دارم خودمو جمع می کنم :| و می بینم با خودمم چند چندم!
منم نیستم آدمش
ارسال یک نظر