بحث کردهبودیم با هم. اولش سر اینکه من پوست موز و سیبزمینی را میریزم توی سینک و همان اول نمیریزم تو سطل آشغال، بعدش هم سر اینکه چرا من حق به جانب میگویم گتر شلوارم را درست کن و "لطفا" تهش نمیگذارم.
سنجاق قفلی پیدا نکردم، با سنجاق سر گتر شلوارم را درست کردم. آیپد را برداشتم رفتم دستشویی. نشستم روی توالت و شروع کردم به خواندن همسایهها. آنجایش بودم که خالد زندان بود، و برایش خبر آوردند پسرخالهش در سربازی تیر خورده و مرده. تمام دلگرفتگیام از همه دنیا گره خورد به دلگرفتگی خالد و تمام بدبختیهای همسایهها و کثافت و جهلی که تویش دست و پا میزدند. دلم گرفت از کثافت و جهلی که هنوز هم تویش هستیم. موقعیت مضحک و خندهداری داشتم، نشسته روی دستشویی، آبپاش قرمزِ به جای آفتابه کنارم، لوله شده بودم در خودم و داشتم به حال تمام آدمهایی که از زمان ملیشدن صنعت نفت و آن کودتای لعنتی تا همین الانِ لعنتی تو و بیرون زندانها تلف شده بودند گریه میکردم. به حال آنهاییشان که اصلا نفهمیدند چه شد که زندان رفتند، چه شد که مردند، چه شد که دنیا از رویشان رد شد.
۲ نظر:
کلا نصف بحث های همه ی ادمایی که توی یه خونه زندگی می کنند سر سینک ئه نمی دونم چرا.
من با همخونه قبلی م بحث مون همیشه سر انداختن دستمال کاغذی توی سبد سینک بود.
دستمال کاغذی تو سینک؟؟؟ کی اینکارو می کرد؟
.
ما هم یه صحبتی در خصوص دستمال کاغذی گلوله شده توی بشقاب داشتیم که من تذکر دادم سریعا رفع شد! چه معنی داره آخه دستمال کاغذی گوشه بشقاب! ببر بنداز تو سطل آشغال! :)
ارسال یک نظر