حلقهام به دستم گشاد شده. چند روز پیش وسط ترهبار، وقتی داشتم پیاز ورچین میکردم و چند تا پیاز کمتر درشت رو از بین پیازهای غولپیکر جدا میکردم، حلقهم سر خورد افتاد رو زمین. تـِلـِقی صدا کرد و دور خودش شروع کرد به چرخیدن. دیگه موقع خرید و پیادهروی نمیذارم دستم. تو خونه که اصلا! میترسم وقتی حواسم نیست از دستم سر بخوره بره زیر کتابخونه و مبل و یخچال. فقط وقتی داریم میریم مهمونی میذارم دستم. یا مثلا وقتی که شام میخوایم بریم بیرون. بعد مثلا الهه همیشه حلقهش دستشه. حتی تو اون عکسش تو فیسبوک که داره بافتنی میبافه. همون که نوشته "زمستان امسال همه حرفهایم را شعر میکنم و میبافم لابهلای این کامواها. افتخار بدهی میشوی اولین اثر انتشاریم" و شوهرش رو هم تگ کرده. من کند میبافم. سر انداختن هم درست حسابی بلد نیستم. وقت بافتن هم نمیتونم کاموا رو بپیچم دور انگشتم و تند تند ازش ببافم. اصلا اینجا هم که کاموا ندارم. از وقتی آمدهایم اینجا تو همان شالگردنی که داری را هم استفاده نکردی! هوای اینجا حتی آنقدر سرد هم نیست که شال بخواهد. من شاید برایت نقاشی بکشم. حلقهم را دستم کنم و بروم برایت قابش کنم یا حتی بدون قاب پشتش بنویسم "بیا، اولین اثر زمستانیم."
۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
شال گردن نباف. مجبور میشه تو رودرباستی تو هی بندازتش. بعد تو هم تو رودربایستی اون همه روزی که داشتی اونقدر کند می بافتی ش، روت نشه بهش بگی بیا بریم یه شال گردن دیگه بخریم که تک رنگ نباشه
ارسال یک نظر