آبدارچی شمالی شرکت همانطور که چاییها را میگرداند، با هیجان تعریف میکرد که شب قبل با خانومش و بچهاش رفتهاند خیابونگردی. دخترش سربند سبز داشته. یکی خوشش آمده عکس گرفته. خندیدم. گفت "شما ندیدید شلوغی خیابون رو؟" گفتم "چرا، منم دیشب توی ترافیک گیر کردم. پسربچه توی ماشین بغلی ما هم تا کمر آمده بود بیرون. ما هم برایش دست تکان دادیم و صدای پخش ماشین رو بلندتر کردیم که سالارعقیلی بلندتر بخواند به صلابت ایران جوان..."
آقای ل همانطور که میرفت طرف آشپزخانه بهه آبدارچی گفت "فردا عکس بچهت رو میزارن تو اینترنت، برات دردسر میشه!" آقای آبدارچی با نگرانی نگاهمان کرد. "گفتم نترس، به شما که کاری ندارند. این همه آدم توی خیابونن این شبا"
آقای ل دوباره تاکید کرد "نکنید این کارو". آقای ل قبلتر یا بعدترش هم که گفتهبودند داشتن فیلترشکن جرم است، فیلترشکنش را پاک کرده بود. آقای ل باهوش بود. رئیسمان میگفت آنوقتها که دانشجو بوده، معادلات دیفرانسیل بیست شده بین آن همه دانشجو، آن هم در شریف. آقای ل پرونده مهاجرت استرالیایش را چند سالی بود باز کردهبود. یک سال بعد از انتخابات هم با خانومش رفت استرالیا. الان عکس بچهشان را در فیسبوک میبینم. خیلی شبیه خود آقای ل شده.
.
چرا این صحنه خاص هی یادم میاید. که آقای ل به آبدارچی شمالی میگوید نگذار از بچهات عکس بگیرند، دردسر میشود و آقای آبدارچی با نگرانی من را نگاه میکند. بعد از سه سال و نیم این روزها چشمهایم را که میبندم هی همین یادم میآید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر