۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهرباني كي سرآمد شهرياران را چه شد

وقتایی که ناراحتم و می دونم که واسه چی ناراحتم تکلیفم با خودم معلومه، وقتی دارم با دیگران صحبت می کنم می تونم ناراحتیمو موقتا بذارم اون کنار ذهنم، بشینم با دیگران تو هال از در و دیوار حرف بزنم و بعد که اومدم تو اتاقم بشینم رو تخت گریه کنم، حالا نه که همیشه این قدر تفکیک پذیر باشم اما خب بعضی وقتا این جوری می شم دیگه.
عصر که دارم از دانشگاه بر می گردم، امین-پسرخاله م زنگ می زنه می گه بلیت اضافه داریم واسه تیاتر، معمولا پا می شم میرم، اما این دفعه می گم نه، خودمم می دونم می خوام خودمو اذیت کنم، بچپم تو خونه و گیر بدم به همه چی اما دلم نمی خواد بازم برم!
میام خونه- شلوار جینمو عوض نمی کنم، محض خودآزاری شاید، شایدم از سرِ تنبلی یا چی! می شینم شعر می خونم، حمید مصدق، شاملو
نصفه شب که شده یه دو سه بار گریه کردم، نشستم رو تخت دارم مشق های فرانسه مو می نویسم، "شهر لغزان" گوش می دم و باهاش می خونم که "می گم بیزارم از همتون، بیزارم از همتون" می گم بابا جان خب خودت واسه خودت می ری تیاتر، حالا اصلا گیریم با امین اینا نرفتی، خودت خواستی اصن. می گم فردا پاشو برو تیاتر، تنهایی. می دونم دوست دارم، می دونم تنهایی تیاتر رفتن رو خیلی دوست دارم. بعد می گم فردا که می خوام برم آب بازی خب، بعد فکر می کنم می شه آدم هم پر/ یود باشه همه بره آب بازی؟ می گم گور باباش یه بار چند سال پیشا دریا رفتم، پاچه هامم زدم بالا رفتم تو آب تا فلان جا، اصلا به درک که هر چی! بعد می گم اوکی خب به درک، اما می تونی راه بری تو اصلا؟ - خب اصلا حالا چی؟ می گی نرم؟ دوست دارم آب بازی، چی؟ برم تیاتر؟ ها؟ زهرمار.
.
تک مضراب:
بعد تو میای با کتابات ، با یه عالم اطلاعات ، آدمای ضایع ، حرفای بامزه
من نگات می کنم با سنّم ، با اخلاق مثل جنّم ، با بیکاریامو ، با بیزاریام

میگی بلند شو برو بیرون ، میگی بلند شو بریم بیرون
بریم پارتی و گالری و کنسرت جاز تلفیقی

ولی من رو همين مبل میشینم ، همون فیلم همیشگیمو میبینم
چرت می زنم ، کتابامو ورق میزنم

میگم بیزارم از همه‌تون ، بيزارم از همه‌تون

شهرلغزان- 127




هیچ نظری موجود نیست: