بعد من الان حق دارم خوشحال باشم که دیشب کنسرت پا*لت رفتم و بعدشم رفتیم تا ساعت سه شب تمرین تیاتر! رسما یاد شبهای تحویل پروژه افتادم. ساعت سه هر کی یه گوشه ولو شد و ساعت شیش، تا شیش و نیم فقط داشتم سعی میکردم صدای زنگ موبایل رو نشنوم! و خب الان جنازهم، یه جنازه خوشحال.
مینویسم که یادم باشه چه لحظههای خوبی رو دارم میگذرونم این روزا. که اونروزهایی که کم آوردم برگردم نگاشون کنم و لبخند بزنم و گرم شم!
۳ نظر:
خسته نباشی اسم تئاترتون رو هم بگو که بیایم ببینیم هر وقت وقتش شد
:)
مرسی
حالا فعلا که بازبینی رفتیم تازه! اگهههه قبول شدیم و اجرا گرفتیم حتما می گم :)
سلام هم محله ای... چه سعادتی! به به! :)
ارسال یک نظر