موقعیت عجیبی است وقتی دلت از خانه میگیرد و خودت و بقیه فکر میکنید جای دیگری هست که آرام باشی ولی واقعیتش این است که هیچ جایی نیست. شاید به همین خاطر است که میخواهم حتما تنها زندگی کنم، اینکه مطمئن باشم جایی را دارم که مال خودم است. با کسی شریک نمیشومش. هر وقت دلم خواست چراغش را خاموش میکنم و در سکوتش به هیچی فکر میکنم.
۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
این هم از اون آرزوهای عجیبی هست که همیشه داریم و وقتی به دستش می آریم، دیری نمی پاید که از تنهایی دق می کنیم! آخ ما اساسن آدم های منزوی ای نیستیم. من یک سال و نه ماه تنها زندگی کردم تو آمریکا و تنهاییم یک وقت هایی این قدر تنهایی بود که زیر بارش از تمام آرزوهایی که کرده بودم توبه می کردم! از این چیزایی هست که نمی آد لامصب، وقتی می آد دیگه نمی ره! گفتم بگم خلاصه، خیلی هم آرزوی تنها زندگی کردن نکنی!
خودمم می دونم که در نهایت خسته می شم، اما جدا فکر می کنم احتیاج دارم یه مدت تنها زندگی کنم! :)
ارسال یک نظر